جدول جو
جدول جو

معنی ناز خریدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناز خریدن
(طَ خوَرْ / خُرْ دَ)
غم خوردن. تیمار داشتن:
یتیم ار بگرید که نازش خرد؟
وگر خشم گیرد که بارش برد؟
سعدی.
، تحمل ناز کردن. ناز کشیدن. رجوع به ناز شود
لغت نامه دهخدا
ناز خریدن
((خَ دَ))
ناز کشیدن، ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
تصویری از ناز خریدن
تصویر ناز خریدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازخریدن
تصویر بازخریدن
از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن، کسی را با دادن پول از قید و بند یا اسیری رهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ عَ کَ دَ)
غنج. تدلل. (تاج المصادر بیهقی). دلال. (دهار). داله. ادلال. عشوه گری. رجوع به ناز شود، تفاخر. استکبار. خودنمائی. تکبر:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ.
، بی رغبتی نمودن. امتناع کردن. مقابل نیاز کردن:
که ناز کردن معشوق دل گداز بود.
لبیبی.
چو شش ماه از جدائی درد خوردم
روا بود ار زمانی ناز کردم.
(ویس و رامین).
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چونکه به بخت ما رسد این همه ناز می کنی.
سعدی.
بکن چندانکه خواهی ناز بر من
که من دستت نمی دارم ز دامن.
سعدی.
پیش کسی رو که طلبکار تست
ناز بر آن کن که خریدار تست.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
و رجوع به ناز شود.
- ، ناز کردن کسی را، دست مالیدن بر سر و روی کسی، نمودن محبت و شفقت را یا به قصد تسکین هیجان اندوه و غمی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خریدن. ابتیاع کردن. از نو خریدن فروخته را: و به هر شهر کس ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146) ، مراجعه. دیگربار دیدن. رفتن بدیدار آن که از تو دیدن کرده است. مقابل دیدار کردن، از نو رسیدگی کردن بحساب. کنترل، معاینه (طبیب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ گِ رِ تَ)
بریدن و قطعه قطعه کردن نان، روزی و معاش کسی را قطع کردن.
- نان کسی را بریدن، ممر معاش او را مسدود کردن. وسیلۀ اعاشه را از او گرفتن. او را از نان انداختن
لغت نامه دهخدا
(طُ رِ / رُ شُ دَ)
بریدن رودگانی که از خارج به ناف جنین بسته است:
نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد.
منوچهری.
با دایۀ عفو و سخطت خوی گرفتند
چون ناف بریدند شفا را و الم را.
انوری.
چو نافش بریدند و روزی گسست
به پستان مادر درآویخت دست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ خوَرْ / خُرْ دَ)
نازبردن. تحمل ناز کردن. رجوع به ناز شود:
مستان کشند ناز زن قحبه
نی مردمان عاقل هشیارش.
ناصرخسرو.
چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نئی نوز.
سوزنی.
به جور از نیکوان نتوان بریدن
بباید ناز معشوقان کشیدن.
نظامی.
گر جور کسی بریم باری جورت
ور ناز کسی کشیم باری نازت.
سعدی.
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.
سعدی.
گر جور همی بری هم از ساغر بر
ور ناز همی کشی هم از ساغر کش.
رفیع لنبانی.
گر ناز کشی ز یار سهل است
گر یار اهل است کار سهل است.
اوحدی کازرونی.
چون دشمن و دوست مظهر ذات تواند
ازبهر تو می کشیم ناز همه کس.
اسدکاشی.
دو چشم مست تو خوش می کشند ناز از هم
نمی کنند دو بدمست احتراز از هم.
صبوحی
لغت نامه دهخدا
بریدن دنباله رودگانی که ازخارج بناف جنین بسته است: چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر در آویخت دست. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان بریدن
تصویر نان بریدن
بریدن نان وبقطعات تقسیم کردن آن، جیره ومواجب کسی راقطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بریدن
تصویر باز بریدن
قطع کردن، ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازخریدن
تصویر نازخریدن
غم خوردن و تیمار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خریدن
تصویر وا خریدن
باز خریدن دوباره خریدن، خریداری کردن: (و انکه خواهی از بلایش و اخری جان او را در تضرع آوری) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز خریدن
تصویر باز خریدن
دوباره خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناز کشیدن
تصویر ناز کشیدن
((کِ دَ))
ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز خریدن
تصویر بز خریدن
((~. خَ دَ))
کنایه از ارزان خریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناز کردن
تصویر ناز کردن
((کَ دَ))
از روی عشوه و ناز خودداری کردن، کرشمه آمدن، به خود بالیدن و فخر کردن
فرهنگ فارسی معین